-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 20:34
خدا دارم دق می کنم.خودت می دونی چرا.
-
خداحافظی....
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 01:11
سلام خدا !... چند وقته اپ نکردم.آخه مامانم این چند وقت بدجوری باهام لج کرده.اتفاقاتی برام افتاد وهمچنین حرفای زیادی دارم که بهت بگم. ۱- خرگوشم رو دادم به شوهر خالم.چون معلم زیستم گفت که تو موهای خرگوش یه چیزیه که اگه وارد بدن دختر بشه باعث نازاییش میشه.منم راستش ترسیدم و دادمش به شوهر خالم !!! ۲- خدا هر روز که میگذره...
-
کار بد فاطمه
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 14:01
سلام خدا! میدونم که میدونی دیشب چه اتفاقی افتاد! خدا دلم برا خواهر کوچولوم میسوزه. درسته کار خیلی بدی کرده ولی بابام نباید اینجوری تنبیهش میکرد. از روی نفهمی و کم عقلی این غلطو کرده. ولی فکر کنم واسه من خوب شد. خدا من خواهر بدی نیستم ولی این کاری که فاطمه کرد٬ باعث شد مامان و بابام قدر منو بیشتر بدونن. درسته درس...
-
درباره من
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 17:24
سلام خدا میدونم منو خیلی بهتر از خودم میشناسی ولی چون حرفی نداشتم٬ خواستم یه کم از خودم بگم: من یه دختر ۱۵ ساله ام که خیلی تنهام. اونقدر که دارم از تنهایی دق میکنم. من قدم حدود۱۶۴سانته.وزنم حدود ۵۵. یه جورایی سفیدم!موهامم خرمایی روشن و تاب دار و بلنده! اخلاق گند و مزخرفی دارم.حسودم. بعضی وقتا پررویم. لج آدما رو خوب...
-
عمو هاشم
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 21:33
سلام خدا من تازه از پارک برگشتم. با عموجونم رفته بودیم پارک. تو که میدونی من چه قدر عموهاشمم رو دوست دارم. ولی این زنش بدجوری رو اعصاب من راه می ره. عمومم هیچی به زنش نمیگه. منم بعضی موقه ها نمیتونم خودمو کنترل کنم٬ یه چیزی از دهنم میپرونم که عموم تا چندین وقت باهام قهر میکنه. پارسال اردیبهشت باهام قهر کرد و روز...
-
بدون حرف
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 18:34
سلام خدا حرف خاصی ندارم.فقط ازت میخوام یه کاری کنی وقتی از بابام اجازه میگیرم که خرگوشمو ببرم مدرسه٬ اجازه بده.باشه؟
-
خرگوش
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 17:40
سلام خدا باز که می خوای گریهی منو در بیاری. خدا بابام گفته فردا خرگوشت رو میبرم. آخه خدا من که به جز خرگوشم کسی رو ندارم. یه کاری کن که نبرش. باشه خدا؟
-
مامان
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 15:33
سلام خدا! میخواستم بگم من مامانم رو دوست ندارم. همین.
-
فائزه
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 18:42
سلام خدا! آخه من از دست این فائزه چیکار کنم؟ هر روز گریهی منو در میاره. من خیلی دوسش دارم. از همه بیشتر. هرکاری از دستم بر بیاد واسش انجام می دم ولی... ولی اون حتی نمی ذاره وقتی گریه می کنم٬ اشکامو رو شونه هاش بریزم. همش با میناس ولی به من می گه: اگه تو اینجا نبودی دق می کردم.
-
خالهی بد
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 15:53
سلام خدا! آخه چرا تو منو اینقدر اذیت میکنی ؟ مگه من چیکار کردم؟ ها؟ راستی خدا من از الهام(خالهم) متنفرم. پررو هر کار دلش میخواد میکنه و کسی هم چیزی بهش نمیگه. جالب اینجاست که من تا همون حرفایی که اون بهم میزنه بهش میزنم٬ همه بهم میگن احترام خالهتو نگه دار.چرا کسی به الهام نمیگه احترام من که ۴ سال ازش بزرگترم...
-
خرگوش
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 18:57
سلام خدا! خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم. آخه بالاخره من صاحب یه خرگوش کوچولو شدم. این قدر خوشگله که حد نداره. ۳ رنگه. خیلی هم نازه.مشکی و قهوه ای و سفیده. قهوه ایش رنگ موهای منه!!!!!! خداجون کمکم کن ازش خوب نگه داری کنم .
-
...
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 13:34
سلام خدا! خیلی وقته که تو وب برات چیزی ننوشتم،آخه کامپیوترم خرابه.الان هم از یه جای دیگه دارم مینویسم.حرفام خیلی زیاده ولی نمیتونم الان همشو بنویسم.بعضی هاشو که مهم تره مینویسم: ۱-خدا تصمیم گرفتم سال دیگه از مدرسه ی تیزهوشان برم.دیگه نمیتونم این قدر غصه بخورم. خودت میدونی چرا.فقط به خاطر دوستام.تو تو زندگی به هر کسی...
-
منو ببخش
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 07:58
سلام خداجون! من عذاب وجدان دارم.خدا منو ببخش. واقعا نمی خواستم اون ماهی کوچولو رو که تو رودخونه بود بکشم. همین جوری دیدمش بعد گرفتمش تو دستم و بردمش پیش بابام. وقتی برگشتم و انداختمش تو آب دیدم حرکت نمی کنه. دیگه تکرار نمی شه. قول می دم.
-
خوشحالم
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 19:58
سلام خدا! این چند روز اتفاقای زیادی واسم افتاد. دیگه مثل قبل از دستت ناراحت نیستم و خیلی دوست دارم. هر چند بازم گریه مو در آوردی ولی چون چند برابر گریه خوشحالم کردی اشکالی نداره ولی قول بده دیگه گریه مو در نیاری.باشه؟!
-
اول شادی بعدش غم
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 18:20
سلام خدا! اول به خاطر اینکه امروز با دوستم آشتی کردم ازت ممنونم. ولی دوم از دستت ناراحتم! آخه تو به من بگو گناه من چیه که باید اینقدر غصه بخورم؟ آخه چرا مامانم به قهر رفته خونه ی مامانش و منو خواهر کوچولومو تنها گذاشته؟ خدا چه جوری دلت میاد اینقدر منو اذیت کنی؟ خدا باور کن دارم دق می کنم. راستی یه چیز دیگه: مگه...
-
دعوا
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 18:47
حالا دیگه تو هم منو اذیت میکنی؟ تنهایی و دل گرفتگیم کم بود٬ حالا باید دعوای مامان و بابام هم تحمل کنم؟ آخه مگه من آدم نیستم؟ خدایا چه جوری دلت میآد منو اینقدر اذیت کنی؟
-
سلام خدا
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 17:27
سلام خدا. از امروز میخوام از اینجا باهات حرف بزنم. باز که دلمو شیکوندی. باز که می خواستی اشکمو در بیاری. مگه نمی دونستی دوست داشتم امروز تو مدرسه چیکار کنم؟ پس چرا نذاشتی؟چرا باز گذاشتی ناراحت بشم؟ خدا خودت که میدونی دل من چه قدر حساس و کوچولویه. پس چرا اینقدر ازیتم میکنی؟ من که خوب می دونم دوسم نداری. اصلا تو منو...